سیگارم که به آخر میرسد
لبم را میسوزاند مانند بوسه ای
که تو هنگام خداحافظی به آن تقدیم کردی
☆پیمان☆
جانمازی كه روزی هزار بار توبرايم آب میکشيدی...ٌ نجس بودلعنتی
๑محراب๑
دل شکسته ای کنار پنجره سیگار میکشید...خسته بود...آنقدر خسته که یادش رفت پس از آخرین پک سیگار را به پایین پرت کند...نه خودش را...ٌ
๑محراب๑
سوت پايان را بزن
من حریف دل هفت خط تو با این دل ساده نيستم...ٌ
๑محراب๑
حقيقت دارد
كافيست'چمدان هايت' را ببندی برای ازياد بردنت...ٌ
๑محراب๑
'سيگارت' را با او روشن كن
'تكليفت' را با من...ٌ
๑محراب๑
خداوندا تو درقرآن جاويدت به انسان وعده ها دادی/توگفتی اگر اهريمن شهوت برانسان حكم فرمايد/من آن راباصليب خشم خود مصلوب ميسازم/من اما ديده ام..چشمان شهوت ناک فرزندی/كه براندام لخت مادرش دزدانه میپائيد/توبرلعن و نفرينت اورا گرفتار نکردی/اگر وعده هايت اين چنين است/اگر مردانگی اينست/به نامردی نامردان قسم/نامرد نامردم اگر دستي به قرآنت بيالایم...ٌ
๑محراب๑
سیگار بعدی را روشن میکنم
کامی از لبش میگیرم
بجای لبهایی که چندی است نبوسیده ام
انگشتانم بوی تند سیگار میگیرند
همان انگشتانی که همچو باد
جنگل موهای تورا نوازش میکردند
دیگر این اندام سوزان تو نیست که مرا احاطه کرده
دود سیگار است و بس
☆پیمان☆
نظرات شما عزیزان: